حدودا ۲ ساعت تا سال تحویل مونده. این اولین سالی هست که کنار سفره ی هفت سین، کنار جمع خودمونیه خانواده نیستیم. لحظه ای که همیشه برام پر از استرس بووده. چشمامو میبستم...بابا آیه های قرآن رو زیر لب زمزمه میکرد...مامان دستاش روو به آسمونو ریز ریز اشک میرخت و با خدا راز و نیاز میکرد...و من فقط گووش میدادم...به صدای مخلوط شده ی مامان و بابا و تلویزیونی که فقط ویز ویز میکرد...مامان یهو میگفت...رها بزن اون کانالی که اذان خوشگله رو میگه...موذن زاده رو میگفت...وقتی صدای بوووووووب میومد و سال تحویل میشد همدیگه رو میبووسیدیم. بابا از لای قرآن دشتشو برمیداشتو بهمون میداد...و من با همون شیطنت همیشگی بهش میگفتم بابایی تراول ما فراموش نشه...مامان بهمون شیرینی تعارف میکرد...من این عیدو دووس دارم...
اما امسال...با فوت ناگهانی بابایی...همه چیز به هم ریخت...اینبار خونه ی بابایی هستیم...نمیدونم قراره امسال چطوری شروع بشه...اما میدونم...سالی که اینجووری با بغض شروع میشه رو دووس ندارم...
سال خوبی داشته باشین...