بالاخره این انتخاب واحده ما هم تموم شد...چقدر احساس سبکی میکنم...ترم قبل واقعا عذاب آور بوود...اما این ترم به خاطر شرط معدل بوودن با خیال راحت انتخابامو کردم و هیچ دردسری هم نداشتم...
این ترم تصمیم جدی گرفتم روند قبل رو تکرار نکنم. چون واقعا به ضررمه. تجربه کردم و فهمیدم اشتباهاتم کجا بوود.
هر کی گفته دانشگاه هتله و درس خووندن نمیخواد زر زده!!!
اینرووزا اتفاقای خاصی نمیوفته...جز اینکه یه دعوای حسابی توی خونه داشتم...به معنای واقعی دعوا بودا!!! فعلا که جوونه سالم به در بردم! البته با قبوول شرط های ننه بابا! مهم نیست...
پی.م.نوشت: باز زدیم جاده خاکی...!!!
بدون هیچ تلاشی...۳ تا از امتحانا گذشت...
اولیش با یه دنیا استرس و نفس نفس زدن شرووع شد...
فارسی بوود.
خیلی خووب نخونده بوودم. وقتی علاقه ای نباشه قطعا نمیشه درس خووند. وقتی رفتم سر کلاس یه دختره سر جام نشسته بوود. منم اصلا حال و حوصله نداشتم. رفتم بهش گفتم مطمئنی درست نشستی؟ بنده خدا هول کرد و گفت نه! گفتم فکر میکنم این جای من باشه. بلند شد و گفت بیا بریم چک کنیم! حالا جفتمونم ترم اولی! نمیدونیم کجا باید بریم ببینیم شماره صندلیا رو! گفتم بیا بریم سایت. رفتیم دیدیم سایت بسته ست! یه خانومه که دید هول کردیم گفت برید ساختمان فلان طبقه فلان اتاق فلانتر! یعنی یه دنیا فاصله با جایی که بوودیم. بدو بدو رفتیم و با کمال شرمندگی دیدم من اشتباه میکردم و صندلیه من پشت اون دختره ست! خیلی خجالت کشیدم. ولی خدایی دختره خیلی خووب برخورد کرد! وقتی رسیدم سر کلاس دیگه نفسم بالا نمیومد. حالم خیلی بد شده بوود! یه پسره هم پشتم نشسته بوود در به در دنبال یه لغت میگشت و با بقیه ور ور میکرد. کلا از اوون اوله ترم حالم ازش بهم میخورد. برگشتم و با داد گفتم معنیش میشه این! همشون خشکشون زد. بنده خدا لال شد! وسط امتحانم انقدر بچه ها ویز ویز کردنو تقلب کردن سر درد گرفتم برگه مو اولین نفر دادم اومدم بیروون! بعد از امتحانم چون سوالای فارسی هماهنگ نبود یه سریا میگفتن خووب بوود یه سریا میگفتن بد! درکل استاده ما کلی فحش نووشه جان کرد!
دومین امتحانمم فیزیک بوود!
اخه امتحان رو میندازن ۸ صبح؟ با هزار بدبختی خودمو رسووندم دانشگاه اخرم دیر رسیدم. برگه هارم داده بوودن. فقط میدونم وحشتناک بوود. بعد از امتحان هم اکثرا بچه ها مینالیدن. امان از اینایی که میگن خووب بوود. دلم میخواست له شون کنم! بعد از امتحانم با اکیپ دلقکمون رفتیم یه جا بخور بخور و خنده بازار تا یه کم حالمون جا اوومد!
سومیشم زبان بوود!
به به. هی سوالو میخوندیم میدیدیم بلد نیستیم الکی یه گزینه میزدیم! استاد اهل حال باشه همینه دیگه!!! (البته امیدوارم این ترم عوض نشده باشه!!!وگرنه بدبختیم!)
فردا هم برنامه نویسی دارم.
خیلی از بچه ها این درسو حذف کردن. وقتی منم میگفتم دلم میخواد امتحانشو ندم بچه ها میگفتن تو که بلدی!!! والا نمیدونم من بلدم یعنی چی!!! در هر صوورت خیلی میترسم. امیدوارم این بکی به خیر بگذره!
خسته شدم...از کنار گذاشتن وبلاگ هام...از برگشتن سر خط...از آغاز های پر دردسر...از محیط های غریبه...
ولی اومدم...و شروع میکنم...این تنها راه برای خلاصی از افکار آشفته مه...
امرووز فکر میکردم آخرین جلسه کلاسام باشه...گفتم دیگه با آرامش تووی این تعطیلات شرووع میکنم به خووندن برای امتحانای پایان ترم. اما ریاضی پیش بازم برامون کلاس گذاشته. دوشنبه و پنجشنبه. یعنی تمام برنامه ریزی هام به هم ریخت. خیلی نگرانم. این ترم اصلا خووب شرووع نکردم. تنها درسی که خووندم مبانی برنامه نویسیه. که اونم درصد پاس شدنش خیلی کمه. ولی باید به خودم قول بدم نهایت تلاشمو بکنم. این تنها راه برای جذب اعتماد خانوادس...
پی دلتنگ نوشت: خیلی سخت بوود دل کندن از دوستام...خیلی...دلم برای همدردیاشون...شیطنتاشوون...نصیحتاشوون...چت رووم بازیاشون...خیلی تنگ میشه...خیلی...رووزهای آخر چقدر دردناک تموم شد...